عنان تافتن. (فرهنگ فارسی معین). روی برگرداندن. رجوع به عنان تافتن شود: از اول هستی خودرا نکو بشناس وآنگاهی عنان برتاب ازین گردون وز این بازیچۀ غبرا. ناصرخسرو. جبریل هم به نیمره از بیم سوختن بگذاشته رکابش و برتافته عنان. خاقانی. رکابش ببوسید روزی جوان برآشفت و برتافت از وی عنان. سعدی
عنان تافتن. (فرهنگ فارسی معین). روی برگرداندن. رجوع به عنان تافتن شود: از اول هستی خودرا نکو بشناس وآنگاهی عنان برتاب ازین گردون وز این بازیچۀ غبرا. ناصرخسرو. جبریل هم به نیمره از بیم سوختن بگذاشته رکابش و برتافته عنان. خاقانی. رکابش ببوسید روزی جوان برآشفت و برتافت از وی عنان. سعدی
برگشتن و رجعت کردن. (فرهنگ فارسی معین). بازگشتن. پشت بدادن: شاه از آن گور برنتافت ستور چون توان تافتن عنان از گور. نظامی. در می طلبیدو در نمی یافت وز درطلبی عنان نمی تافت. نظامی. ، برگشتن و روگردان شدن. (ناظم الاطباء). برگشتن و اعراض نمودن. (از آنندراج). روگردان شدن و اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین). رو برگردانیدن. (برهان قاطع). سرپیچی کردن: گر آید به مژگانم اندر سنان نتابم ز فرمان خسرو عنان. فردوسی. اگر من بتابم ز رایت عنان بمن برگشایند گردان زبان. فردوسی. چگونه توان راستی یافتن ز کژی بباید عنان تافتن. نظامی. به گر ز بتان عنان بتابی کز هیچ بتی وفا نیابی. نظامی. وآنکه عنان از دو جهان تافته ست قوت ز دریوزۀ دل یافته ست. نظامی. چو در دوستی مخلصم یافتی عنانم ز صحبت چرا تافتی. سعدی. ، موافقت و دمسازی کردن: رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون نیز نتابد سوی عناش عنانم. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 210). ، رفتن. حرکت کردن. روانه شدن: سلطان بدیشان التفاتی ننمود تا خاطر از کار او بپرداخت. پس عنان بدیشان تافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266). بر هر طرفی عنان همی تافت میجست و ازو نشان نمی یافت. نظامی. - عنان تافتن بسوی...، بدان جانب رفتن: دوش چو سلطان چرخ تافت بمغرب عنان گشت ز تیر شهاب روی هوا پرسنان. خاقانی. ، منحرف کردن: ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب اکنونت افکند که ز دستت لگام شد. سعدی. ، عاجز شدن. (برهان قاطع). ناتوان و درمانده شدن. (ناظم الاطباء)
برگشتن و رجعت کردن. (فرهنگ فارسی معین). بازگشتن. پشت بدادن: شاه از آن گور برنتافت ستور چون توان تافتن عنان از گور. نظامی. در می طلبیدو در نمی یافت وز درطلبی عنان نمی تافت. نظامی. ، برگشتن و روگردان شدن. (ناظم الاطباء). برگشتن و اعراض نمودن. (از آنندراج). روگردان شدن و اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین). رو برگردانیدن. (برهان قاطع). سرپیچی کردن: گر آید به مژگانم اندر سنان نتابم ز فرمان خسرو عنان. فردوسی. اگر من بتابم ز رایت عنان بمن برگشایند گردان زبان. فردوسی. چگونه توان راستی یافتن ز کژی بباید عنان تافتن. نظامی. به گر ز بتان عنان بتابی کز هیچ بتی وفا نیابی. نظامی. وآنکه عنان از دو جهان تافته ست قوت ز دریوزۀ دل یافته ست. نظامی. چو در دوستی مخلصم یافتی عنانم ز صحبت چرا تافتی. سعدی. ، موافقت و دمسازی کردن: رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون نیز نتابد سوی عناش عنانم. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 210). ، رفتن. حرکت کردن. روانه شدن: سلطان بدیشان التفاتی ننمود تا خاطر از کار او بپرداخت. پس عنان بدیشان تافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266). بر هر طرفی عنان همی تافت میجست و ازو نشان نمی یافت. نظامی. - عنان تافتن بسوی...، بدان جانب رفتن: دوش چو سلطان چرخ تافت بمغرب عنان گشت ز تیر شهاب روی هوا پُرسنان. خاقانی. ، منحرف کردن: ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب اکنونت افکند که ز دستت لگام شد. سعدی. ، عاجز شدن. (برهان قاطع). ناتوان و درمانده شدن. (ناظم الاطباء)